English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9152 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
it is necessary for him to go U لازم است برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
prints U برود
printed U برود
print U برود
let him go U برود
he is not willing to go U نیست برود
tell him to go U بگویید برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
he refused to go U نخواست برود
he insists on going U اصراردارد که برود
it is necessary for him to go U باید برود
let him go U بگذارید برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
i made him go U او را وادار کردم برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he needs must go U ناچار باید برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
in order that he may go U برای اینکه برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
dare he go? U ایا جرات دارد برود
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
incumbent U لازم با
incumbents U لازم با
incidents U لازم
needful U لازم
incidental U لازم
incident U لازم
requirement U لازم
necessary U لازم
obbligato U لازم
preequisite U لازم
necessitous U لازم
irrevocable U لازم
intransitive U لازم
obligatory U لازم
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
required U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
indispensable U لازم الاجرا
requiring U لازم داشتن
requiring U لازم دانستن
time frames U مدت لازم
sine qua non U شرط لازم
imperatives U لازم الاجرا
imperative U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
requisition U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
enforceable U لازم الاجرا
interdependent U لازم و ملزوم
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
require U لازم داشتن
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
require U لازم دانستن
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
required U لازم داشتن
requisite U شرط لازم
due U لازم مقرر
it needs not U لازم نیست
makings U شرایط لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
induced drag U پسای لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
integral part U جزء لازم
intransitively U بطور لازم
irrevocable contract U عقد لازم
revocable U غیر لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
it is unnecessary U لازم نیست
not binding U غیر لازم
necessary conditions U شرایط لازم
the needful U کار لازم
the needful U اقدام لازم
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
binding U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
bindings U لازم الاجرا
hectic U دارای تب لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
i thought it necessary to U لازم دانستم که
folderol U غیر لازم
time frame U مدت لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
to become a necessity U لازم شدن
necessary and sufficient U لازم و کافی
need U لازم بودن
postulated U لازم دانستن
correlative U لازم وملزوم
postulates U لازم دانستن
correlative U لازم و ملزوم
prerequisite U شرط لازم
assets U مواد لازم
postulate U لازم دانستن
needn't U لازم نیست
prerequisites U شرط لازم
qualifications U شرایط لازم
needing U لازم بودن
optimum U درجه لازم
postulating U لازم دانستن
hard and fast U لازم الاجراء
requirements U شرایط لازم
needed U لازم بودن
supplies U مواد وتجهیزات لازم
you are required to U لازم است شما
it askes for attention U توجه لازم دارد
it is required that U لازم یا مقر ر است که
unwanted U آنچه لازم نیست
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
wanted U خواستن لازم داشتن
want U خواستن لازم داشتن
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
you need not fear U لازم نیست بترسید
ineligible U فاقد شرایط لازم
needlessly U بطور غیر لازم
enforceable document U سند لازم الاجرا
sine qua non U امر لازم لاینفک
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
unqualified U فاقد شرایط لازم
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
provisions U وسایل لازم توشه ها
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
ineligibility U فقدان شرایط لازم
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
if need be U اگر لازم باشد
qualified U دارای شرایط لازم
if necessary U اگر لازم باشد
avaiiability U شرط یا صفت لازم
hydration water U اب لازم برای ابش
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
mantling U مواد لازم برای پوشش
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
fall due U لازم التادیه شدن دین
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
Recent search history Forum search
2با درد بساز
2با درد بساز
1روی پوسته تخم مرغ قدم برداشتن چه اصطلاحی در زبان انگلیسی دارد؟
1coffee table conversation piece
2What conditions are necessary for seeds to germination?
1I want to add a meaning, but it doesn't fuction!
0معنی crown در متون حقوقی چیست؟
0 دستگاه یو پی اس چیست و چه وظیفه ای در سازمان دارد؟
4چرا نژاد افغانی کمتر از انسان است؟
4چرا نژاد افغانی کمتر از انسان است؟
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com